کدخبر: ۱۰۵۸
۱۷ آبان ۱۴۰۴ ساعت ۰۶:۱۴
چاپ
لینک کپی شد

در ئایان، گفت‌وگو نه بازتاب صدا، بلکه کشف لایه‌های پنهان آن است.

جادوی کلام در گل و سیمان؛ روایت خالق مجسمه‌های سفید، هادی ضیالدینی

هادی ضیاءالدینی، مجسمه‌ساز برجسته کُرد، با شناخت عمیق از شخصیت‌ها و تسلط بر تکنیک، روح انسان را در گل و سیمان به تصویر می‌کشد. آثارش، از شاملو تا شیرکو بی‌کس، بازتابی زنده از شخصیت و احساس‌اند و مخاطب را به تجربه‌ای احساسی و تأمل‌برانگیز دعوت می‌کنند. گفت‌وگو با او، سفری است به دنیای هنر و حس، جایی که هر جزئیات در خدمت کل اثر است.

اشاره

شاید امروز کمتر کُردی باشد که استاد هادی ضیاءالدینی را نشناسد. گفت‌وگوهای او با رسانه‌های داخل و خارج، و مجموعه آثارش در نقاشی و مجسمه‌سازی، نامش را در حافظه‌ی فرهنگی ما ثبت کرده است. او از معدود هنرمندان کُردی است که هم اعتبار دارد، هم شناسنامه‌ی هنری.
این جایگاه تصادفی نیست. مرهون چند چیز است: نخست عشق و پشتکار در کار، دوم بازتاب صادقانه‌ی دغدغه‌های فرهنگی و اجتماعی مردمی که از دلِ آنان برخاسته، و سوم پرهیز از هیاهو و حاشیه. او از اظهار نظر در موضوعاتی که نمی‌شناسد، پرهیز می‌کند و بی‌پروا می‌گوید: «نمی‌دانم» — رفتاری که این روزها کمتر میان هنرمندان دیده می‌شود.
البته این ویژگی‌ها به معنای نبودِ مخالف نیست. تاریخ نشان داده است تنها بی‌عملان‌اند که بی‌موافق و بی‌منتقد می‌مانند.
اما آنچه برای من مهم‌تر بود، نه نام و شهرتش، بلکه تجربه‌ی دیدار و گفت‌وگو با او بود؛ مواجهه‌ای از جنس فهم و خیال.

«مخاطبان ئایان منتظر گفت‌وگویی معمول و رسانه‌ای نباشند. در ئایان، گفت‌وگو یعنی گفت‌وگو؛ نه پرسش و پاسخ‌های از پیش نوشته‌شده. این متن حاصل نشستن و شنیدن است، نه تنظیم و حذف. شاید با سلیقه‌ی بعضی‌ها جور نباشد، اما ما به صداقتِ گفت‌وگو بیش از قالبش باور داریم.»

چند روز پیش از آن‌که تصمیم بگیرم به کارگاهش بروم، یکی از رباعیات خیام به شکلی غیرمنتظره، بی‌آن‌که بدانم چرا، مدام در ذهنم می‌چرخید:

در کارگهِ کوزه‌گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه، گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش:
کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه‌فروش؟

شاید ناخودآگاه ذهنم می‌خواست مرا آماده‌ی دیدن چیزی کند؛ نه کوزه، که چهره‌هایی تراشیده، آمیخته با سکوتی که درونشان زندگی موج می‌زند.
نمی‌دانستم چه پیوندی میان کارگاه کوزه‌گری به روایت خیام و کارگاه مجسمه‌سازی هادی ضیاءالدینی است، تا آن‌که به روایت خیام، صادق هدایت و احمد شاملو دیدم:
«هر یک به زبانِ حال با من گفتند».
نه دو هزار کوزه، که چندین چهره‌ی گویا و خموش، که هر یک در سکوت خویش با من می‌گفتند:
«کو... کو... کو...»

با صدای کوبیدن در فلزی کارگاه، گفت‌وگو آغاز شد.
هادی ضیاءالدینی— که از این پس، چنان‌که همیشه در ذهنم بوده، او را کاک هادی می‌خوانم — با همان آرامش همیشگی‌اش در آستانه‌ی در ظاهر شد.
بوی گلِ مرطوب و رنگِ خشک‌شده در هوا پیچید...

در دیدار قبلی میان انبوه چهره‌ها و سایه‌ها، چشمم به مجسمه‌ی نیمه‌تمامی افتاد که بعدتر معنایی دیگر یافت؛ اما اکنون نبود.
روایتِ چهره‌ای که قرار بود بر سنگ و زمان حک شود...

توضیح: این گپ و گفت‌وگو در دو بخش منتشر می‌شود. بخش اول، که در پیش رو دارید، در کل شبیه مقدمه است و بخش دوم که به دلایلی شاید به این زودی منتشر نشود.


کارگاه - هادی ضیالدینی

بخش اول

آخرین کار سفارشی

در مورد آخرین کار سفارشی که انجام داده‌ای کمی صحبت کنیم؟ سفارش چه کسی یا کجا بود؟
آخرین کارم سردیسی از احمد شاملو بود که به سفارش همسر شاملو، خانم آیدا، داده شد.
(یک لحظه برگشتم و روی پایه‌ی کار، چهره‌ی ناتمام مردی دیدم با دستار بر سر مربوط به قرن چهار و پنج هجری. قبلش شنیده بودم دارد روی مجسمه شاملو کار می‌کند. کاک هادی متوجه نگاهم شد و گفت: این ناصرخسرو است و هنوز تمام نشده. آخرین سفارشی که تمام شد و روز قبل آن را فرستادم. احمد شاملو بود.)

چگونه می‌توان عظمت روح انسان را در گل و سنگ و سیمان نشان داد؟ باید روی چه قسمت‌هایی تاکید داشت که این عظمت خود را نشان دهد و مخاطب هم متوجه آن شود؟
این سوال دو بخش دارد:

1.شناخت: مجسمه‌ساز، نقاش یا هر هنرمند، اول باید شناخت کافی و لازم از چیزی که می‌سازد داشته باشد تا به نسبت اثرش احساس پیدا کند. منشأ احساس هم شناخت است.
2. تکنیک: وقتی هنرمند به آن درجه از شناخت و احساس رسید، حال به موضوع تکنیک و نحوه‌ی اجرای آن می‌رسیم.
تکنیک هم به دو بخش تقسیم می‌شود: ذهنی و عملی. دانش، تجربه و خلاقیت هنرمند خود را نشان می‌دهد. مثلاً وقتی بخواهیم ترس را در چشمان مجسمه‌ای نشان دهیم، باید چشمان آدم ترسو را بشناسیم؛ حالت نگاه، موقعیت سر و نحوه قرار گرفتن آن روی بدن و حتی ماهیچه‌های صورت، همه اهمیت دارد.
این موضوع به تجربه‌ی زیادی نیاز دارد. تکنیک را باید بلد بود و تا حدی روانشناسی دانست.

چه استانداردی برای بروز خصوصیات و ویژگی یک شخصیت در مجسمه وجود دارد؟ مثلا ظاهر فیزیکی. یا محل نصب و جا نمایی. ‌
این استانداردها چندان مهم نیستند؛ محل استقرار هر مجسمه که قرار است در چه فضا و مکانی نصب شود، بر اندازه‌ی آن تاثیر دارد. مثال: مجسمه‌ای در یک اتاق حدود 80 سانت ارتفاع داشته باشد مناسب است؛ و در یک خیابان یا میدان، ارتفاع باید حدود 2 متر باشد.

نکته‌ی مهم دیگر شبیه‌سازی است؛ مجسمه‌ای که قرار است از یک فرد ساخته شود باید شباهت ظاهری با آن فرد داشته باشد. بازتاب ویژگی فردی مثل قوی بودن نیز مهم است، ولی این ویژگی در افراد متفاوت، متفاوت است. شباهت یعنی رعایت اجزای اندام‌های فرد. تأکید می‌کنم این موارد جزو هنر نیستند؛ هنر زمانی شروع می‌شود که این مسائل پایه‌ای رعایت شده باشد.

محمد قاضی

– خب پس اگر بخواهید تحکم و قوی بودن شخصیت یک فرد را نشان دهید، روی چه قسمتی از بدن بیشتر تأکید می‌کنید؟ مثلا درونگرایی یا برونگرایی فردی را چگونه نشان می‌دهید، تاکید روی کدام بخش مجسمه مهم است؟
تمام قسمت‌ها. جز به جز اعضای بدن فرد در نشان دادن ویژگی‌ها موثر است، از پایه مجسمه تا حدقه چشم. همه‌ی اجزای صورت دخیل‌اند و باید در کنار هم قرار گیرند تا حس و حال القا شود. حتی موقعیت سر اگر درست نباشد، تمام حس و حال بهم می‌ریزد. هنرمند در خلق اثر، دیگر یک به یک جزئیات را نمی‌شمرد؛ در حال فرار از قید و بند و معیارهای دست و پا گیر است. یعنی هیچ قید و بندی نباشد؟ قید و بند هست، ولی نه به شکل حسابگرایانه و عینی.

– ساخت یک مجسمه مثل سردیس‌های ابتهاج، یاشار کمال، ابراهیم یونسی، شیرکو و غیره در آن اندازه، معمولا چقدر طول می‌کشد؟
از نظر روزمرگی، حدود یک ماه. اما واقعیت این است که برای هر مجسمه‌ای که نام بردید، یک عمر طول می‌کشد. هریک از کارهای من تجربه‌ای تازه دارد؛ تمام عمرم را کار کرده‌ام و هر اثر تجربه‌ی خاص خود را داشته است.
یک نکته جالب بهت بگویم؛ کار کردن من فقط در کارگاه نیست. وقتی به مراسمی می‌روم، حتی مجلس ختم، به چهره‌ی افراد دقت زیادی می‌کنم؛ نوع قرار گرفتن سر، حالت چشم‌ها، تناسب اجزای صورت، چون همه در خلق اثر مفید است.


شیرکو بی‌کس

– در مورد پرکاری‌تان شنیده‌ام، خسته نمی‌شوید؟
نه هرگز. هر چند گفته‌اند هنر رنج است، ولی برای من عشق است. سرشار از لذت. اگر در ایران سه چهار نفر مجسمه‌ساز پرکار باشد، یکیش منم.

– آیا تا به حال مخاطبان عادی به خصوصیات شخصیت‌ها در مجسمه‌ها اشاره کرده‌اند؟
بله به فور پیش آمده، و همیشه می‌گویند؛ حسی که در مجسمه‌های من وجود دارد، در مجسمه دیگران کمتر دیده می‌شود. ولی چون من همچنان خود را تازه کار می‌دانم و همیشه در شوق یادگیری هستم، زیاد به این حرف‌ها و واکنش‌ها توجه نمی‌کنم. چند روز پیش حدود 30 نفر بازدید کننده به اینجا آمدند. منم در مورد کارها توضیح دادم، متوجه شدم حدود نیمی از آنها گریه می‌کنند. به این قضیه توجه کن. مجسمه‌هایی از جنس سنگ و سیمان باعث گریه‌ی تعدادی افراد شد. خاطره‌ای قدیمی هم برایت بگویم؛ زمانی که مشغول نصب مجسمه‌ی آزادی سنندج بودم، داشتم از بالای داربست پایین می‌آمدم. متوجه خانمی در داخل محوطه شدم که داشت به سمت من می‌آمد. نزدیک من که رسید ایستاد و شروع به گریه کرد. بعد از این‌که آرام شد، گفت؛ خیلی سال‌هاست احساس می‌کردم چیزی در درونم زندانی‌ست و اکنون با دیدن این مجسمه حس می‌کنم رها شده. این واکنش یکی از مخاطبان مجسمه آزادی بود.

– در مورد مجسمه‌ی «شیرکو بی‌کس» صحبت کنیم. «شیرکو» به جسارت در شعر شهرت دارد. شاعری ساختارشکن و آوانگارد، انگار سوار بر واژه‌هاست و به تاخت می‌تازد. آیا تاکنون کسی با دیدن مجسمه‌اش به این بخش از ویژگی شاعر اشاره کرده است؟
نقل قولی مستقیم از یک مجسمه‌ساز بگویم که گفت؛ این مجسمه «شیرکو» تکرار نشدنی‌ست. مجسمه‌های دیگری هم درکارگاه وجود دارند ولی مجسمه‌ی «شیرکو» ویژگی خاص خود شاعر را دارد. که از نظر خودم این «شیرکوی» واقعی‌ست نه مجسمه‌های دیگر. دوست ندارم حمل بر خودستایی تلقی گردد، ولی تو داری مجبورم به این جواب‌ها می‌کنی. پیشنهاد دیگری که داشتم ساخت سردیس شاعران کلاسیک ایران بود. بر سر ساخت مجسمه مولانا صحبت می‌کردیم به سفارش دهنده توضیح دادم، من نمی خواهم مولانا با آن تصوراتی که ازش هست، درست شود، بلکه من می‌خواهم مولانا در غزلیات شمس را بسازم.
– نتیجه؟ متوجه منظورم شدند.

رابطه‌ات با مولانا چطور است؟
(مکث ...) عاشق مولانام. اشعار زیادی هم ازش خوانده‌ام.

با شخصیت‌هایی که تاکنون ساخته‌ای چقدر رابطه‌ی حسی داشته‌ای؟
در عالم حسی و ذهنی پیوند عمیقی با شخصیت‌ها پیدا می‌کنم. شاید این حرفم خیلی بزرگ باشد اگر بگویم در مواردی بهم الهام می‌شود که چگونه آنها را بسازم. در طول مدت ساخت، واقعا با آنها زندگی می‌کنم. در تمام آن زمان آنها به شکل آدم‌های زنده جلوی چشمانم بودند و درکنارم حضور داشتند. بعد که تمام می‌شود و سراغ دیگری می‌روم، دلم برای قبلی تنگ می‌شود.

نتیجه سفارش مولانا چی شد؟
فعلاً همین طور مانده. در نهایت ناصرخسرو را انتخاب کردم.

– اگر روزی بخواهی مجسمه‌ای از خودت بسازی، چگونه آن را تصور می‌کنی؟
راستش تاکنون بهش فکر نکردم. هر چند ساخت مجسمه‌ای از خود، تکبر و خودخواهی محسوب نمی‌شود؛ تاریخ هنر پر است از هنرمندانی که خود را بازآفرینی کرده‌اند. به عنوان مثال رامبراند بسیاری از آثارش تصویرهایی از خودش است. ولی در مورد خودم در حال حاضر نمی‌دانم.

کاک هادی، گپ و گفت وگوی ما در اینجا تمام شد، هر چند سوالات زیادی در ذهن دارم، ولی فکر کنم برای گپ امروزمان کافی باشد، اگر خودتان موضوعی در نظر دارید و می‌خواهید عنوان کنید، بگویید؛
فقط می‌خواهم بگویم خیلی خوشحالم شخصیت‌هایی چون شاملو یا دیگران را ساخته‌ام. شاید افراد زیادی در شهر خودمان یاشارکمال، دولت آبادی، ابتهاج یا «شیرکو بی‌کس» را نشناسند. ولی وقتی به اینجا می‌آیند و من درمورد آنها توضیح می‌‎دهم، حس می‌کنم به نوعی قدردانی خودم نسبت به آنها انجام شده است.

در پایان، غزلی از مولانا، همچون زمزمه‌ای بر فضای کارگاه پیچید:

تو نه چنانی که منم، من نه چنانم که تویی
تو نه بر آنی که منم، من نه بر آنم که تویی
من همه در حکم توام، تو همه در خون منی
گر مه و خورشید شوم، من کم از آنم که تویی

گپ و گفت وگو از مرتضی حق بیان - سنندج

پربیننده ترین

آخرین اخبار